۳ تا + امشب

ساخت وبلاگ
اگر بگویم طرفدارِ این کتاب هستم، نه! اما قطعا طرفدارِ روایت از زندگی شهدا هستم. گرچه این کتاب خیلی روایت از زمانه‌ی شهید نبود و به دلیل معاصرت از روایت آن صرف نظر شده بود اما از حق نگذریم از یک جایی به بعد دیگر لطف خودش را داشت. بلاخره شهید محمد حسین حدادیان، سنی نداشته که... همه‌اش ۲۲ سال! خیلی کم است و یک بخش‌های از زندگی کوتاه او، مثل هیئت رفتن‌ها و خادمی‌اش، شب و روز نداشتن‌ها برای کار نظام و انقلاب، پای درس استاد نشستنِ خانواده‌اش و مهربانی و صمیمیت و ارتباط با مادر و خواهرش، برای جوان‌ها خیلی می‌تواند راه باز کند. من فکر می‌کنم شاید پسرها بیشتر لازم باشد این کتاب را بخوانند اما از آنجا که راوی مادر اوست و از دوران نوجوانی‌اش روایت خودش را شروع می‌کند، بعید می‌دانم چنین جاذبه ای برای پسران جوان داشته باشد. از آن گذشته، این روزها برای توضیح انقلاب نیاز به استدلال و تبیین داریم. نه صرفِ روایتِ کنش‌ها بدون تبیین عقلانیتِ پشت آن. در صفحات اول کتاب، راوی برای هویت یابی به انقلاب می‌پیونده و در این مسیر فقط به احساساتش اعتماد می‌کنه. امروز برای از بین بردن خلاهای هویتی جوانان باید اقدام کنیم وگرنه ممکنه عده‌ای از جوانانمون در راه هویت یابی به ناجنبشی نظیر زن زندگی آزادی، ملحق بشن. "فکر حضور در تجمع میدان لاله مثل راه رفتن با کفش پاشنه بلند توی مغزم صدا می‌کرد.". "یعنی چی که شهید می‌شدی؟ جوابی بلد نبودم. با این حال، همیشه جای من در صف اول خانم‌ها بود." "حیف که این آزادی زیاد دوام نیاورد." یا روایت جنگ شهریِ دراویشِ گنابادی نیاز دارد که خواستگاه فکری و سیر تطورات سیاسی اجتماعی آنان هم اندکی توضیح داده شود. بلاخره نویسنده دستش باز است. چطور از تعریف کردنِ ریزِ جزئیات خورد و خورا ۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 89 تاريخ : دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت: 21:25

دیشب وقتی تو سالن سینما، گوشی‌ام رو روشن کردم و ایتا رو بالا آوردم و این عکس رو دیدم، دیگه اشکام بند نمی‌اومد... خب آخه منم دلم خواست که یک دختر کلاس دومی بودم و اینطور لطیف و فرشته‌گونه و معصومانه، به دیدار ولی‌ امرم می‌رفتم.در راه برگشت از کاخ جشنواره، دو دسته گل نرگس و دو جعبه شیرینی برای پدرهایمان خریدیم و رفتیم به دیدن‌شان.وقتی که به فاطمه‌زهرا عکس و فیلم‌های دیدار را نشان دادم، او هم غصه‌اش گرفت و گفت دوست داشتم من هم کلاس دوم سوم بودم. بهش گفتم من هم دوست داشتم آن‌جا بودم. تو نبودی که ببینی من چقدر گریه کردم! نمی‌دونی چقدر دوست داشتم... نمی‌دونی... بعد من با چشم‌های اشکی به دخترم لبخند زدم تا او هم لبخند زد.فیلم صحبت‌های پدر با فرشته‌ها را موقع خواب برای دخترها گذاشتم. با صدای زیبای رهبر به خواب رفتند. خوشحالم اگر زمان به عقب نمی‌گرده ولی سه تا دختر دارم که من رو در زمان و مکان تکثیر کرده‌اند... ۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت: 21:25

همه‌ی نظرات رو در اسرع وقت جواب میدم. عذرخواهم که پاسخ دادن‌ها خیلی طول می‌کشه. چند روزی بود عزم جدی کرده بودم با همسرم صحبت کنم. ‌که فکر نکنه ناراحتیِ من فقط سرِ چند تا مساله ساده مثل "پوست شیر" دیدن‌های آخر شب هست. بلکه مساله من بی‌توجهی به خانه و خانواده است. بی‌توجهی به همسرش یعنی من و بچه‌هاش هست. یک لیست بلند بالا می‌تونم بنویسم از بی‌توجهی‌های این مرد اما چه کنم که اگر بنویسم، شرمنده خودم میشم چون به خاطر خدا و جهاد همسرم در راهش صبر کردم، اجرم رو ضایع نمی‌کنم.هی با خودم گفتم عیبی نداره، تا دوشنبه که افتتاحیه است صبر می‌کنم. اما نشد. یک بار که فرصت بود برای حرف زدن، مفصل صحبت کردیم. منطقی و محکم گفتنی‌ها رو گفتم. اینکه گاهی برای تغییر، تدریج و گام به گام جلو رفتن جواب نمیده، باید فرصت‌ها رو دریابید و سریع به ریل مسیر صحیح تغییر جهت داد. اینکه بی‌نظمی‌هامون به بچه‌هامون و زندگی‌مون داره ضربه می‌زنه. خلوت و سحر نداشتنمون داره ما رو از خودمون غافل می‌کنه. اینکه ارتباطمون داره کم کم دچار چالش جدی میشه. چیزی که همسرم هم بهش اذعان داشت و گفت زنگ خطر قرمز توی ذهنش به صدا در اومده بوده و به خاطرش هم یک اقدام مثبتی هم کرده بود که البته خوب بود اما کافی نبود چون فضای زندگی ما خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست و اقدامات متنوعی رو طلب می‌کنه. خود همسر می‌گفت که در این دو سال اخیر، بار زندگی رو من دارم به دوش می‌کشم. از نظر اون این زندگی ایده‌آلی هست که زن زندگی رو نگه‌داره... از نظر من کاملا غلط. از نظر اون، من فداکار شدم نسبت به اوایل ازدواج اما ارزیابی من اینه که اون اصلا نمی‌دونه این حرف‌ها به چه معناست. من بهش واضح گفتم که بی‌تفاوت نیستم اما خودم رو هم به آب و آتش نمی‌زنم برای ۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت: 21:25

الهم اجعلنی فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید این دعا رو موقع اذان مغرب، دقیقا اون لحظه‌ای خوندم که فکر کردم چقدر خسته و درمانده‌ام و نیاز دارم اونایی که دوستشون دارم بهم انرژی بدن... بگن ما بهت اهمیت میدیم... بگن ما دوستت داریم... بگن ما مراقبت هستیم... بگن همه چیز درست میشه...  شبِ تولدم یه اتفاقایی افتاد که ازش ناراحت شدم. ضمن اینکه اونم بعدش باید می‌رفت یه جلسه‌ای که اونجا هم گیر افتاد و یازده و نیم شب برگشت. بدتر از همه این بود که توی ذوق فاطمه‌زهرا خورد چون خیلی منتظر کیک و باباش موند. اما... دیشب همسرجان برام تولد گرفت. با یک روز تاخیر. با اینکه بعد از خوندن اون دعا و نماز، دیگه واقعا منتظر چیزی نبودم. تهِ قلبم فقط دوست داشتم بیاد، شاید آشتی کنیم و عادی باشیم. همین.اومد! کیک خریده بود با بادکنک و کلاه و فشفشه! شمع تولد ۲۷ خریده بود به جای ۲۸ :) به شوخی میگفتم: یک سال کم بود، باید ده سال کمتر می‌گرفتی. به جاش روی کیک با نستعلیق زیبایی نوشته بود: جانی و دلی ای دل و جانم همه تو. یه دسته گلِ نرگس خریده بود با یک رز سرخ وسطش. خوشبو... به چشمای مصطفی که نگاه می‌کردم، روم نمیشد نگاهش رو تاب بیارم. اما اون مهربون و عاشق، مستقیم نگاه می‌کرد توی چشمام. پلک هم نمی‌زد. گاهی فکر می‌کنم انقدر دوستش دارم که اعصابم از نبودنش خرد میشه. دوست دارم همیشه یه جایی باشه که بتونم قد و بالا و صورت ماهش رو ببینم. من که خیلی برنامه‌ها دارم و دوست دارم خیلی بهتر از این‌ها بشیم. خودش که میگه انقدر عاشقمه که حاضره همونی بشه که من می‌خوام. ولی من نمی‌خوام طبقِ میل من بشه. دوست دارم همه‌مون همرنگِ خدا بشیم... خیلی حالم خوب شد. البته مهمونیِ شلوغی بود. دایی‌ام و خانواده‌اش هم بودند و خ ۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 19:27

فمینیسمِ اسلامیِ تمیزیکی از دوستانم در گروه پیام گذاشت:دوستان سلام و.... و یک سوالی داشتم.برای بهبود و دلنشین کردن رابطه همسریتون (منظور داشتن زمان دو نفره چه کمی چه کیفی) چه راهکارهایی تو زندگیتون اجرایی کردید ؟؟مثلا اختصاص دادن زمان چایی بعد از خواب بچه ها در آخر شب ، سپردن بچه ها یه یک امین مثل مادربزرگ و قدم زدن دو نفره و ....البته با درنظر گرفتن اینکه معمولا آقایون دیر از محل کار میان منزل و زود خوابشون می‌بره.لطفاً راهکارهاتون رو بفرمایید.من نوشتم: سوال قشنگیه...بعد یکی دو تا از دوستان نظراتشون رو گفتند و من با اینکه بنا نداشتم وارد بحث بشم، اما یه جوری شد که دیگه نشد ساکت بمونم :) نوشتم: "من سعی می‌کنم آخر شب قبل از خواب با همسرم حرف بزنم ولی واقعا گاهی حس می‌کنم اصلا همراهی نمی‌کنه.جامعه و فرهنگ ما، به شدت نقش مردان رو در عرصه های خانواده و فرهنگ تضعیف کرده و فقط توقع درآمدزایی ازشون داره.اذیت کننده‌است!"گفتند: منظورت از همراهی نکردن چیه؟گفتم: همراهی نکردن یعنی همین که خودت گفتی. همسرت ساعت ۱۱ تلویزیون روشن می‌کنه در حالی که نقش پدرانه و مسئولیتش بهش میگه باید کمک کنی بچه ها رو بخوابونی، نه اینکه مانع بشی بر سر این کار.همراهی نکردن یعنی گوشی موبایل تا آخرین لحظه جلوی چشم همسر.همراهی نکردن یعنی تلاش نکردن برای خلق گفتگوتلاش نکردن برای درکِ احساس و نگرانی‌های همسر و رفع اون‌ها.همراهی نکردن یعنی خوابوندن بچه‌ها همیشه با مادر باشه، فرستادنشون به مدرسه هم همینطور. خستگی برای مادر بی‌معنا باشه. مریضی‌ش بی‌معنا باشه. امور شخصی‌ش بی‌معنا باشه و کارای شخصی‌ رو همیشه مجبور باشه تحت فشار و تنش انجام بده.بعد که داغِ دل‌ها تازه شد، گفتند خب چرا مردها اینطوری اند؟ گ ۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 19:27

اتفاقات پس از ۲۸ سالگیراهنمای مطالعه: یک دونه مثبت یعنی نکته آموزشی یا یه چیزی که با حالِ خوب نوشتمش. دوتا مثبت یعنی غر و حالِ بد. می‌تونید انتخاب کنید کدوم رو بخونید :)) ۱ بهمن + اولین چیزی که فهمیدم این بود که درد و دل رو باید برد پیش اهلش. شاید نتونم برنامه‌هام رو بچینم طوری که سفر یک روزه برم مشهد و برگردم یا وسع مالی و زمانی‌مون نرسه که خانوادگی بریم اما جا به جا توی شهر، امامزاده‌های عشق هستند. الحمدلله و دریغ از بی‌توفیقی... دلخوشم به اون شهید گمنامِ دانشگاه تهران که ۲۸ ساله‌است و شهدای ۱۸_۱۹ ساله دورش حلقه زدند. هوام رو داشته باشید شهدا... + توجه کنید که وقتی بچه مقاومت میکنه برای دستشویی رفتن، نباید دست بچه رو بکشید وگرنه یه اتفاقی می‌افته که مثل من پشیمون میشید و مغزتون صدبار به آستانه انفجار میرسه طوری که دلتون می‌خواد بچه رو کتک بزنید تا دلتون خنک شه اما محض خاطر خدا باید خویشتن‌داری کنید و این سخت‌تره... + دارم به این بلوغ میرسم که قبول کنم همسرجان معصوم نیست همونطور که من نیستم... بپذیرم که زوال عقل شاخ و دم نداره. هم برای خودم هم همسر. ۲ بهمن + مامان تاکید می‌کنه بعد از اتفاقات ناگوار جدا و حتما باید محاسبه کنیم ببینیم کجای کارمون ایراد داشته. البته هنوز با ان‌قلت می‌تونم این مساله رو قبول کنم. ولی تو این ماجرا واقعا راست می‌گفت. صدقه دادیم و مامان تو گروه‌ها گفت و براش دعا کردند، صبح دوشنبه خوب شد یهو :') ++ مریض هستی؟ هستی که هستی! چون مادر هستی باید فراموش کنی که مریض هستی. دیگران هم همینطور‌. باید برات مهم نباشه که مریض هستی و مهم نباشه که دیگران به مریضی‌ات اهمیت نمیدن. چون تو یک مادر هستی... + خوندن برای امتحانی که بخش قابل توجهی از محدوده تدریس ن ۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 19:27